امروز صبح دلتنگیت زودتر از من بیدار شده بود ، چشمامو که باز کردم دلم پی هوات بود ... چشامو بستم که باز ببینمت خوابم برد کلا ، یهو از خواب پریدم دیرم شده بود نفهمیدم چی پوشیدم چی خوردم چطور زدم بیرون ، اما حواسم بود که هستی و دارم توهوات نفس می کشم ، یه دلتنگی دلچسب و نئشه آور ..
چقد این کرختی رو دوست دارم
زمستون شده نازنینم گرم بپوش ....
نامه شماره 43...برچسب : نویسنده : zoha2179 بازدید : 21