نمیدونم چه اتفاقی میفته که یه آدم به تو نزدیکتر از خودت میشه ، یهو به خودت میای میبینی هرجا نگاه میکنی اونه ، هر اسم مشابه ، عطر مشابه و ... حالتو یه جور خوبی بد میکنه ... انگار خاطره ها مو به مو ، لحظه به لحظه و وجب به وجب جونتو زیر و رو میکنن و تو خالی میشی از هرکسی به جز اون ... انگار اونکه قشنگِ روزگارته باید همیشه تو خیال و خاطرت بمونه ، انگار اون دستا خیالِ رسیدن به این رستا رو ندارن و چقد غریب که تو تمام شبایی که دلم با دلتنگی خوابید صبحش تو پشت پلکام بودی ...
بیشتر از هر کسی دوستت دارم ...
نامه شماره 43...برچسب : نویسنده : zoha2179 بازدید : 90