نامه شماره ۴۹

ساخت وبلاگ

هنوزم نفهمیدم آدما میان که برن ؛ یا میرن که برگردن ...

تو تموم بن بستای عاطفی زندگیم یاد گرفتم به موازات دردی که میکشم بزرگ بشم، قرار نیست قطار زندگی منتظر غصه خوردن من بمونه و بعد حرکت کنه ... دیروز وقتی بعد مدتها صداش رو بافاصله یه پارتیشن میشنیدم دلم داشت یه حالی میشد ، شبیه دختربچه های اون روزا قلبم بالاپایین میشد ، گوشام گُر گرفته بود از شنیدن یه صدای آشنایِ دور .... چشمامو بسته بودم و صداش شری میریخت تو رگ و سلول و وجود دلتنگم .... شایداگه هنوز آدم اون روزا بودم بند و آب میدادم اما رفتم و نموندم تا بازم تو یه بن بست دیگه با دلم تنها نمونم ...

نامه شماره 43...
ما را در سایت نامه شماره 43 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zoha2179 بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 5:33